دخترا گند زدند به عشق

ساخت وبلاگ

ده سال پیش، فکر می کردم که فقط باید عاشق یک دختر شد که اونم همسره! فقط باید با یک دختر صمیمی شد، فقط با یک دختر دردودل کرد و حرف جنسی زد و تحریک شد، فقط باید اندام و موهای یک دختر رو دید و کلا باید از یک دختر خوشمون بیاد و لذت ببریم. در غیر اینصورت خیانت تلقی میشه و اگر دائما به دخترهای دیگه ای فکر کنیم آدم هرزه ای هستیم!

اما بدبختی اینجاست که خودِ دخترها نذاشتند این فکر در ذهن من باقی بمونه و ریدند به تمام آرمان ها و آرزوهای من! یعنی من هر بار دست گذاشتم روی یک دختر و به خودم گفتم: "این دیگه مالِ منه!" دختره گند زد توی ذوق و شوق آدم و بعد از کلی وقت و انرژی، رفت پی کارش!

فکر کن چند سال پیش بعد از چند بار رفتنِ خواستگاری دخترهای مختلف و نپسندیدن، بالاخره خواستگاری یک دختری رفتم که پسندیدمش! هم دختر محجبه بود، هم خوشگل، هم سفید، هم خوش هیکل و کاملا ظریف و دخترونه! همش تخیل می کردم که اگه این زنم بشه، چقدر زندگیم رویاییه! هفت جلسه خواستگاری رو ادامه دادم، یک بار باهم کافی شاپ رفتیم، یک بار دونفری مشاوره رفتیم، چند بار خصوصی توی اتاقش باهاش صحبت کردم و از اینکه با دختر خوشگل خلوت کردم، ذوق می کردم!... دیگه همه زورم رو زدم و اون هم همش جواب منفی میداد و من سعی می کردم دلش رو به دست بیارم!! با اینکه پدر و مادرش دو دستی حاضر به دادنش بودند، آخرش گند زد به تمام آمال من و خودش گفت نمیخوام!

حالا فکر کن از این دختر ، مجبوری بری سراغ یک دختر دیگه! باز دوباره کلی ذهن و فکرت رو ببری سمت یک دختر دیگه، با ویژگی های اخلاقی دیگه، با اندام متفاوت و چهره ی متفاوت!

یک بار دیگه یک دختر خانمی رو از طریق وبلاگ دیدم و بیرون باهاش قرار گذاشتم! خیلی خوشگل نبود، اما بد هم نبود و لااقل اینکه تریپ عشق و عاشقی برداشته بود! فکر کردم این دیگه عاشق من شده، لااقل اگر زنم هم نشه، دوست دخترم میشه! یک جلسه باهم پارک رفتیم، سی دی فیلم عاشقانه داد، گفت: دیگه غصه نخور که میخوام برای همیشه پیشت باشم! 

بعد از جلسه ی سوم، یکدفعه به دروغ گفت: مامانم من رو با تو دیده، وبعد غیب شد! یکدفعه گفت: آقا مزاحمم نشو! موبایلشو جواب نداد و گفت: شمارمو پاک کن!! بعدا فهمیدم خانم، دوست پسر همکلاسی داشته و عاشق یکی دیگه ست!!

قبل از اون یک دختر خانم خوشگلی اهل شیراز بود و میگفت من در نمایشگاه کتاب در بخش اطلاع رسانیش هستم. چندین روز پی در پی، هر سال میرفتم نمایشگاه کتاب و جلوی غرفه شون میشستم و تماشاش می کردم! اما هربار توی چت بهش می گفتم لااقل یک بار بیا جلو و به من سلام کن!! تحویل نمی گرفت! بعد از چند سال، حتی یک بار هم نیومد دو دقیقه با من توی اون نمایشگاه قدم بزنه و از تنهایی درم بیاره!

ده ها مورد اینطوری پیش اومده که دائما به خودم گفتم: "این دیگه خودشه، دیگه نیمه ی گمشدمو پیدا کردم!!" اما هر بار نفهمیدم این دخترای لعنتی چه مرگشونه؟ چرا کاری می کنن که آدم از این دختر به اون دختر بپره و خود به خود چشم و گوش آدم رو نسبت به خودشون باز می کنن! خود به خود وقتی میخوای حتی در مورد مسائل جنسیت چت کنی، میگی اگه فقط همین یک دختر باشه، نمیرم سراغ یکی دیگه! اما بدبختی اینجاست که اون دختر غیبش میزنه و دیگه نیست!!

.: شرم الکی :. ...
ما را در سایت .: شرم الکی :. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharmealaki1 بازدید : 153 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 6:14