فقط می خواستم به گناه نیفتم!

ساخت وبلاگ

از 14-15 سالگی که به بلوغ رسیدم، به این فکر می کردم که چطوری میشه تا سن ازدواج، خودم رو کنترل کنم و سمت دوستی با دخترها نَرَم؟

همون ایام راهنمایی، همکلاسی هایی بودند که به دخترهای مدرسه ای نامه ی عاشقانه می نوشتند. یا بچه هایی بودند که وقتی اردوی تفریحی به شهر کاشان میرفتیم و چند روزی رو اونجا می خوابیدیم، زیر پتو با هم ور میرفتند یا توی دستشویی ها دنبال دستمالی کردن اندام تناسلیشون بودند.

دیگه وقتی دبیرستانی شدم، دیدن همکلاسی هایی که هیکل، گنده کرده بودند و قد کشیده بودند و برای همین به راحتی می تونستند سمت دوستی با دخترها برن، عذابم میداد. همش می گفتم: نمیشه که تا 30 سالگی این میل جنسی رو کنترل کرد و باید حتمنِ حتما تا 20 سالگی ازدواج کنم تا مثل اینها سمت دوستی نَرَم.

18 سالگی اوج زمانی بود که از یک طرف عذاب وجدان برای خودارضایی سراغم میومد و میگفتم: تنها راه نجات از دست این گناه، ازدواج هست؛ و از طرف دیگه فکر می کردم اصولا برای خانواده ی شدیدا مذهبیم و خودِ دخترها، خیلی مهم باشه که پسری به خاطر اینکه سمت گناه نره، میخواد زودتر ازدواج کنه.

بیچاره من، که از 18 سالگی تا الان فکر میکنم بالاخره ازدواج میکنم تا به گناه نیفتم. وقتی یک دختر بیاد، از شر این فکر جنسی راحت میشم و با آسودگی میرم کنکور میدم و وارد دانشگاه میشم. دیگه دیدنِ دختر و پسرهایی که با هم راه میرن، آزارم نمیده!

من الان 12 ساله همش به خاطر اینکه به گناه نیفتم، تنها هستم و حتی یک دختر هم پیشم نیست! من بیگناه هستم و به خاطر این بیگناهی تنها موندم! کسی می تونه تصور کنه یک پسر چقدر میتونه این سالها زجر کشیده باشه، درحالیکه همش در انتظار یک ازدواج زودهنگام هست؟

گاهی فکر میکنم که: یعنی واقعا یک دختر هم نبود که بخواد پیش من باشه ، تا من زندگیمو شروع کنم و انقدر عذاب نکشم؟ این همه علاقه مندی به جنس مخالف و دختر، هیچ پاسخی در طبیعت نداره؟ یعنی هیچ کسی رو سمت من جذب نمی کنه؟

...............

پ.ن:

1_ اون زمان ، همه ی فک و فامیل مسخرم می کردند که میخوام ازدواج کنم و جدی نمی گرفتند، و حالا دیگه فکر می کنن، من پیر شدم و سن ازدواجم گذشته و باز هم بیخیال هستند! ... این رسم روزگار، خیلی آزار دهنده ست.

2_ بابام همش میگه: اگر زن بگیرید، خونه تون محیاست. من از 18 سالگی مطمئن بودم که از نظر مسکن و مالی تامین هستم. مطمئن بودم که انقدر خانوادم سطح بالا هستند که فقط اگر یک دختر پیشم باشه که درکم کنه، به همه چیز میرسم. فقط مشکلم، ضربه ی روحی در خونه و مدرسه بود که با وجود یک فردِ مهربون و برطرف شدن میل جنسی، حل میشد. الان 12 ساله که روزشماری می کنم و هنوز کسی نیست.

نوشته شده توسط پسر بدشانس در یکشنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۶ |
.: شرم الکی :. ...
ما را در سایت .: شرم الکی :. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharmealaki1 بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1396 ساعت: 9:43