از دوازده یا سیزده سال پیش ، هر بار که محرم و تاسوعا و عاشورا شده، با دیدن دختران جوانی که وسط خیابون در حال تماشای دسته ها یا همراه دوست پسرهاشون برای گرفتن نذری اومدند، شدیدا توی فکر رفتم. مخصوصا با این "حسین پارتی" که توی هر میدون شلوغ تهران، محل قرار و مخ زنی دختر و پسرهای فشن و امروزیه، آدم شدیدا اذیت میشه.
همیشه توی این ایام، نیاز به جنس مخالف رو بیشتر از قبل احساس کردم و دائما به این فکر میکردم که شاید اصلا توی همین مراسم ها، دختر مورد نظر من هم پیدا بشه. حتی خیلی از هیات ها و روضه ها رو به همراه مادر و خواهرم به بهونه ی پیدا کردن دختر میرفتیم. اما خبری از دختر نبود و نمیشد توی اون تاریکی شب، کسی رو دید. مادر و خواهرمم به در بسته می خوردند.
امسال دیگه اصلا این شبها بیرون نرفتم. دیگه اصلا به دختر و پسرها فکر نکردم. دروغ چرا، فقط امشب گشتی توی خیابون زدم و دسته ها رو دیدم. کمی به این جمعیت دختر و پسری فکر کردم اما شاید چون سنم بالاتر رفته، فکر میکنم که این دختر و پسرهای جوون، از من خیلی کوچیکتر هستند و دوران حسرت خوردنم هم گذشته.
به هر حال نشد یک بار محرم بیاد و من دیگه به این چیزا فکر نکنم. نشد که نشد... هر سال دریغ از پارسال.
برچسب : نویسنده : 4sharmealaki1 بازدید : 116