.: شرم الکی :.

متن مرتبط با «بچه» در سایت .: شرم الکی :. نوشته شده است

من خیلی بچه دوست دارم

  • من از خیلی سالها قبل، با بچه ی خیالیم حرف میزدم. از بس که پدرم به ما بی توجه بود، همش فکر می کردم که اگر بچه بیارم، خیلی بهش توجه میکنم. دستشو می گیرم و می برم پارک. به خصوص یک بچه ی نوزاد و یکی دو ساله رو خیلیییی دوست دارم. اگه بچه داشتم صورتمو میاوردم جلوش که بهم سیلی بزنه ، من دستای کوچیکشو روی صورتم حس کنه و ادای درد اومدن دربیارم تا اون بخنده. بچه - چه دختر چه پسر - خیلی خوب بود و من الان در سن 30 سالگی باید بچه می داشتم، باید با یک نفر همبازی میشدم. دوست داشتم دونه به دونه بهش یاد بدم که چیکارا بکنه، کجاها بره، چی بخوره، چی بپوشه. الان یک گربه ای همیشه میاد روی جاکفشی خونمون میخوابه و ,خیلی,بچه,دوست,دارم ...ادامه مطلب

  • بیچاره پسر بچه های 15 ساله!

  • بهترین فیلمی که در مورد نیاز پسرهای نوجوون به جنس مخالف دیدم، فیلم "مالینا" بود، انگار داره دوران بلوغ من رو به تصویر میکشه، با این تفاوت که من ایرانی هستم و طبعتا خانومی نبود که به نیازهام پاسخ بده و باید زجر میکشیدم پسرها خیلی زود با مسائل جنسی و زناشویی آشنا میشن و همون ابتدای بلوغ، علاقه مندی زیادی به جنس مخالف پیدا می کنند. همیشه دخترهای 20 تا 25 ساله برای پسرها و مردها جذابیت دارند. اون موقع که پسرها 15 سالشونه، دلشون دخترهای 25 ساله میخواد و اون موقعی که پسرها 30 سالشون، دلشون دخترهای 20 ساله میخواد!  یادم میاد وقتی راهنمایی بودم، می خواستند توی مدرسه، به همه ی دانش آموزا واکسن "سرخه جه" بزنن... اول که گفته بودند واکسنه، همه می ترسیدیم. اما بعد که گفتند همه ی پرستارها خانمهای جوان هستند، همه از هم سبقت می گرفتیم و فکر می کردیم قراره به پشتمون آمپول بزنن!! حتی اولش بچه ها ذوق می کردند که قراره شلوارشون رو پایین بکشن!!  بعدش که دیدیم به بازومون میزنن، آستینامونو تا ته میزدیم بالا تا زودتر دستمون توسط خانوم ها لمس بشه!  انگار اون موقع می خواستیم این سوزن کُلفت واکسن، چند دقیقه بیش, ...ادامه مطلب

  • مگه ما بچه ی پدر و مادرمون نیستیم؟

  • یه چیزی که برای من خیلییی سواله اینه که: مگه من بچه ی همین پدر و مادر نیستم؟ اگه من انقدر شدید گرم مزاج هستم و از 14 سالگی دلم می خواسته که یک رابطه ی جنسی داشته باشم، پس حتما پدر و مادرمم باید دوره ی نوجوونی و جوونیشون مثل من می بودند.  آخه من که از روی آسمون نیومدم! این خصلت هایی که دارم قطعا از کسی جز پدر و مادرم به ارث نبردم. پس بالاخره یکیشون باید من رو درک می کرد، یکیشون باید انقدر دلش برای من میسوخت که می فهمید این روزها و این شبها، چرا تا نزدیک 4 صبح توی اینترنتم؟! وقتی میدید که چشمام قرمز شده یا خیلی یواشکی با خودم مشغولم، باید حتما می فهمید که چه زجری رو تحمل می کنم!  اما عجیبه که نه پدرم، و نه مادرم هیچ وقت نفهمیدند که من چی میخوام! دوران راهنماییم که هرچی به زبون به زبونی میگفتم: "من قدرت تشخیص دارم"، متوجه نمی شدند. دوران دبیرستان که فکر می کردم با دورگه شدن صدا و ظاهر شدن علائم بلوغ، می فهمند که من بزرگ شدم و همه ی مسائل زناشویی رو می دونم، اما باز هم من رو آدم به حساب نمیاوردند! بعد از اون هم هر بار حرف از دختر و جنس مخالف و ازدواج زدم، به شدت محکوم شدم! پدرم که اساسی , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها